گلشن مهر/ سه شنبه ۱۱ بهمن ماه ۱۳۷۹ ………………………… علیرضا پزشکپور
چند روز قبل یکی از خانواده های فامیل از تهران بر ما مهمان شدند روز دوم بود که بچه های آنها به بنده گفتند عموجان امروزما را می بری شهربازی؟ آخه حوصلمون سر رفته وماندم که جواب آنها را چی بدم پیش خودم فکر کردم اگر ببرمشان شهربازی ناهار خورن که اولا معلوم نیست که باز باشد ثانیا در صورت کار کردنش با وسایل ابتدایی و ساده ای که دارد اگردر یک شهر کوچک هم باشد برای آنجا کمه و چنگی به دل نمی زنه تا چه رسد برای شهر بزرگی چون گرگان که به اصطلاح مرکز استان هم است .……. ادامه مطلب را کلیک نمایید.
بعد از آن تصمیم عوض شد و به نظرم آمد بچه ها را ببرم پارک شهر تا آنجا بازی کنند که دیدم این یکی بدتره چون آنجا فقطط تاب و سرسره داره اون هم چه تابی که صدای آهنهای زنگ زده اش اعصاب آدم را خرد می کنه و سرسره اش هم وقتی که کسی از آن بالا سرازیر می شه باید مواظب باشه که زمان رسیدن به پایین در اثر سخت بودن زمین دست و پایش نشکنه و یا حداقل اینکه تمام لباس هاش خاکی نشود دیگه هرچه فکر کردم کجا ببرم آنها را عقلم به جایی قد نداد. البته در یکی دو تا از پارکهای محلات چندتا آلا کلنگ و تاب وسرسره هست اما آنها نیز به همان حال و وضعند. در همین وقت یاد وعده مسولان افتادم که چندین بار از بوجود آوردن امکانات تفریحی خبرداده بودند که ناخودآگاه این فکر من را به رویایی شیرین برد در حوالی هزار پیچ شهربازی خیلی بزرگی را دیدم که حدود سی الی چهل نفر سوار چرخ فلک بلندی شده بودند و قسمتی دیگر بشقاب پرنده ای ضمن چرخیدن پیرامون خود با سطح افق حالتهای زاویه ای می گرفت که بر اثرآن چیق و فریاد کوچکها و بزرگها نشاط و شوری به آن محل می داد عده ای هم منتظر سوار شدن قطار وحشت بودند که گرداگرد یکی از تپه های هزار پیچ مشغول رفت و آمد بود وخلاصه هر جایی را که نگاه می کردم جمعی را در حال بازیهای مختلف با وسایل جدید و پیش رفته ای دیدم که فقط در شهرهای خیلی بزرگ سراغ داشتم در این موقع صدای یکی از بچه ها من را به خود آورد که می گفت بچه ها نگاه کنین عمو جان چه خبر شده به دیوار روبرویی، مکه روی اون چیه به خود آمدم و گفتم هیچی دارم فکر می کنم شما را کجا ببرم بعد از حرف مجدد غرق رویای دیگری شدم، یک لحظه تصور کردم از محوطه ناهار خوران سوار تله کابین شده و دارم به سوی کوههای پوشیده از جنگل ودرختان سرسبزاطراف می روم آه خدای من چه منظره های زیبا و قشنگی مردم رو می بینم که گروه گروه همه جا نشسته اند ومشغول صحبت کردن وغذا خوردن هستند رودخانه زیارت هم مثل ماری که پیچ خورده باشد به نظر می آید و هر چه بالاتر می رویم اتومبیل ها کوچکتر می شود و در نهایت به اندازه قوطی کبریت شده وزیر پای ما در رفت و آمد هستند به به چه هوای خنکی به آدم می خوره در بالا سردی هوا و در پایین گرمی جنب وجوش مردم را به خوبی می شود احساس کرد.
دو مرتبه به خود آمده و متوجه شدم بچه ها پیراهنم رو دارند می کشند و می گویند عمو جان چی شد آخرش مارو می بری شهربازی یا نه؟
از رویا بیرون آمده بودم اما نمی دانستم جوابشان رو چطور بدهم وبه این مسئله می اندیشم که با وجود خیلی عظیم جمعیت کودک، نوجوان وجوانی که در استان و شهرمان داریم و به خصوص در تابستان ها و اوقات فراغت دانش آموزان و لزوم غنی سازی آن و همینطور مسافران فراوانی که برای گذراندن تعطیلات به اینجا می آیند و اینکه اگر از شهرها و روستاها و بخشهای استان و بویژه مناطق مجاور در یک پنج شنبه و جمعه پدرو مادرها دست بچه هایشان را بگیرند و بخواهند بیاورند مرکز استان واقعا برای تفریح و سرگرمی ما چه امکاناتی داریم؟در صورتی که اگر سرمایه گذاریهایی در این جهت انجام شود تضمین برگشت سرمایه و سودآوری آن حتمی است زیرا این منطقه با تعداد جمعیت آن و همچنین جاذبه های گوناگون گردشگری به شدت نیازمند امکانات تفریحی متنوع و جدید است.
بله و به این ترتیب بود که به بچه ها گفتم خب حالا حاضر بشید بالاخره یک جایی خواهیم رفت.